چرا رفتی؟
نمي دانم چرا رفتي؟ نمي دانم چرا؟ شايد خطا كردم و تو بي آنكه فكر
غربت چشمان من باشي. نمي دانم چرا،تا كي،براي چه، "ولي رفتي؟"
و بعد از رفتنت باران چه معصومانه مي باريد! و بعد از رفتنت
يك قلب دريايي ترك بر داشت! و بعد از رفتنت رسم نئازش در
غمي خاكستري گم شد. و گنجشكي كه هر روز از كنار پنجره
با مهرباني دانه بر ميداشت تمام بالها شب غرق در اندوه غربت شد.
و بعد از رفتنت آسمان چشمهايم خيس باران بود. و بعد از رفتنت
انگار كسي حس كرد من بي تو تمام هستي ام از دست خواهد رفت.
كسي حس كرد من بي تو ،هزاران بار در هر لحظه خواهم مرد
. كسي فهميد تو نام مرا از ياد خواهي برد و من با آنكه ميدانم تو
هرگز ياد من را از ياد نخواهي برد هنوز آشفته چشمان زيباي توام"برگرد"
تو مثل لحظه اي هستي كه باران تازه مي گيرد و
من مرغي كه از عشقت فقط بي تاب و حيرانم.
تو ميايي و من گل ميدهم در سايه ي چشمت و بعد از تو منم با
غصه هاي قلب سوزانم. تمام آرزوهايم زماني سبز مي گردد كه تو يك
شب بگويي: "دوستت دارم" تو ميداني غروب آخر شعرم پر از آرامش
درياست و من امشب قسم خوردم "تو را هرگز نرنجانم" به جان هر چه
عاشق توي اين دنياي پر غوغاست قدم بگذار روي كوچه هاي
قلب ويرانم بدون تو شبي تنها و بي فانوس خواهم مرد دعا كن
بعد ديدار تو باشد وقت پايانم
یکشنبه 30 خرداد 1389 - 3:14:21 PM